بلند آسمان جایگاه من است

امید به راهنمایی

بلند آسمان جایگاه من است

امید به راهنمایی

خاطره یک خلبان هوانیروز

پنجم آذر ماه 1359 اطلاع دادان بخشی از توپخانها ارتش عراق روی جاده اهواز اجرای آتش سنگین دارد و نیروی های خودی را زمین گیر کرده است از ما خواسته شد جهت شناسایی و انهدام نیروهای عراقی اقدام کنیم سه فروند بالگرد کبری به همراه یک فروند بالگرد نجات وارد منطقه عملیاتی شدیم به عنوان فرمانده تیم آتش جلوتر از دو فروند دیگر پرواز میکردم که صدای ستوانیارپور عزیز را از طریق رادیو شنیدم
علیرضا خونسرد باش یک فروند میگ 21 عراقی پشت سرت قرار دارد نگاهی به عقب انداختم و مسیر برخورد گلوله ها را به روی زمین نگاه کردم فاصله برخورد و انفجار آنها هر لحظه با من کمتر می شد گردش سریعی به سمت راست انجام دادم قصد داشتم به مسیر اولیه پرواز باز گردم اما در نیمه راه هواپیمایی را مقابلم دیدم هر دو در یک ارتفاع قرار داشتیم 
راه گریزی نداشتم در صورتی که پهلو به او میدادم هدف قرار می گرفتم تنها راه پرواز مستقیم به سویش بود قلبم درون سینه می طپید و گوشهایم فریاد ها مکرر کمک خلبان را تحمل می کرد
علی الان ما را میزند
می دانستم با توجه به وضعیت سلاحم تقریبا نوعی برتری آتش را نسبت به او دارم اگر هواپیما از موشکها یا راکتهایش استفاده نمی کرد این برتری در تمام لحظات با من بود اما ترس شلیک موشک و از هم پاشیده شدن پیکرم سخت مرا می لرزاند
با نزدیک شدن به هواپیما آماده شلیک شدم انگشتم را بر روی ماشه قرار داده و دندانهایم را محکم به روی هم فشردم ناگهان هواپیمای عراقی در مقابلم چند چرخش انجام داد و با سرعت ارتفاع گرفت سخت یکه خوردم و واقعا قدرت العمل را از دست دادم نمی دانم چه اتفاقی رخ داد هواپیما عراقی در فاصله نزدیک با من بدون شلیک مهمات ناگهان اوج گرفت وقتی پیام ستوانیار پور عزیز را شنیدم نفسی به راحتی کشیدم 
علی هواپیما رفت
با رفتن هواپیما عملیات شناسایی را انجام داده و به پایگاه بازگشتیم در گوشه ای از محل فرود یک فروند بالگرد شینوک مشغول تخلیه بار بود در همین لحظه چندین فروند هواپیما عراقی بر فراز آسمان قرارگاه ظاهر شدن بالگرد شینوک از زمین فاصله گرفت ما نیز به داخل سنگر ها و پناه خاکریزها رفتیم 
بمب ها زوزه کشان به سمت زمین سرازیر شدند انفجار ها آغاز شد زمین زیر پیکر خفته بر خاک ما به شدت می لرزید خاک بر سر و رویمان پاشیده شد در همان لحظه نیز صدای انفجاری سنگین و خرد شدن جسمی به گوش رسد 
با فرو کشیدن انفجار ها از داخل سنگر و پشت خاکریزها بیرون آمدیم هر کس به دنبال نقطه برخورد بمبی بود چشمها زمین را می کاوید که یکی از دوستان فریاد کشید آقا بالازاده
نگاهها به یک سو دوخته شد در گوشه ای از قرارگاه بالگرد شینوک در میان شعله های آتش می سوخت و ستوانیار یکم خلبان ساعد آقا بالازاده به خیل شهادت پیوست.
به نقل از سرهنگ خلبان هوانیروز غلامرضا علیزاده نیلی از کتاب رقص دلفین ها

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد